باید
انتظار کشید
ویرانی سخت صدایی
که میان آوار درد
شعله کشید
در بغض حنجره های
رو به انحطاط
□
و نگاهی که
قطره قطره
فرو می ریزد
برلبان یخ زده ی التهاب
و من
هم چنان
پیرامون باور از دست رفته
پایم می لغزد
□
شبهی خوفناک است _ آه
تصویر تقدیر رقم خورده ی ما
باید غصه ها را بر خاطر چشم ها نگاشت
همزاد لحظه های بارانیم
□
سکوت
درد
اضطراب
_ بی گمان
آویزه ی شعرها خواهد شد
اگر
روزی
برکه ی نگاهم
بی هُـرمِ چشم هایت
یخ بسته شود
□
کوتاه بود
آه –
زیستن دستهایمان
در طراری پیکرها
ولی – نه
دلبسته می شود
جاودانگی
به تکرارنامی
که قرین آفتاب خواهد شد.
مهــسا رضــایی - 20 تیر ماه 1382