دیشب-
تمام رویاهای کبود ترک خورده ام
در مقابل چشمهایم
خرد و خاکستر شدند
و غافل وار
بر پیکر سست باد
نشستند و رفتند
□
آه –
کابوس نبود
حقیقت رقم خورده ی
یک انتظار بود
آری
باورم نمی شود
باورم نمی شود
حالا – حتی تو هم
زیر آوار تکه های وجودم
گم می شوی
□
درد سختی است
مهربان !
با تو می گویم
اینک –
تمام لحظه های غبار آلودم را
بر دوش می کشم
و به دنبال لحظه ای می گردم
که صمیمیت روشن یک نگاه را
میان سایه های سیاه تردید
حس کرده بودم.
□
و من همچنان
آواره
تکیده
و پریشان خواهم ماند
مثل شعرهای خودم
تا شاید
پیداکنم
ردّ حقیقتِ بهت زده ی
دیروز را
مهسا رضایی-28 تیر ماه 1380