من از صداقت صبح
می آیم
از انتهای واژه ی احساس
از پیچ و خم کوچه های اضطراب
□
به من بگو از تنهایی
از گریز
از جفا
از لحظه ها بگو
لحظه هایی که
گریختند
از من و از تو
بگو از بیکرانه ها
از گریز دست ها
از سکوت سرد پنجره ها
که چگونه مرگ را ناقوس زدند
بگو از نگفنه ها
از مهربانترین ها
از آنجا بگو
از سپیدی دیار ما ...
□
من از صداقت صبح می آیم
تو از لحظه ها
بیکرانه ها
نگفته ها...
مهسا رضایی-1/8/1379