«تقدیم به فریدون مشیری»
... .
و تو همان شاعر دریایی
_ شاعری که تنها از دریا
مروارید های مهر را می چید _
همان شاعر دیار آشتی
نمی دانم
نمی دانم
چگونه دلت آمد بگذری
از دریا
از ابر
از کوچه
از بهار
□
آه باران!
حالا نیستی
که ببینی
یلدا – با آن گیسوان بلندش -
چگونه با اندوهی سنگین
خاموشی را می گذراند
«تا باغ روشن فردا»
□
بیقرار تر از دریا!
تو بهار را باور می کنی
ولی حرفهای مرا
نه –
آخر گناه دریا چه بود که دل به تو بست
گناه آن کوچه ی خلوت
با آن اندوه دلنشین
چه بود
که تنها
تو را عاشق یافت.
آه تو نمی دانی
حالا - همه ی کوچه های این شهر بوی تنهایی کوچه ی ترا می دهند
□
و اینک
این منم
که تنها عابرآن کوچه ی فراموش شده ام
«بی تو امّـا به چه حالی
من از آن کوچه گذشتم»